آیا حضرت علی اکبر ازدواج کرده بوده یا نه و اگر ازدواج کرده نام همسر و فرزند ایشان چه بوده است؟

پاسخ اجمالی:

در باره این که حضرت علی اکبر (ع) همسر و فرزندی داشته یا خیر، دو نظر وجود دارد. برخی گفته اند که ایشان دارای فرزند نبود. اینان در باره همسر وی سخنی نگفته اند، اما بر اساس دلایلی؛ مانند این فراز از زیارت حضرت علی اکبر (ع): «...صلّى الله علیک یا أبا الحسن ثلاثا...»، می توان احتمال داد که ایشان دارای فرزند بوده. البته با جست و جوهایی که انجام شد، نام و مشخصات دقیق همسر آن حضرت به دست نیامد.

پاسخ تفصیلی:

او از طایفه خوش نام و شریف بنی هاشم بود، که به پیامبر اسلام (ص)، حضرت فاطمه زهرا (س)، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (ع) و امام حسین (ع) نسبت دارد.

علی اکبر (ع) در ماجرای عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در کنار پدرش امام حسین (ع) بود و با دشمنانش به سختی مبارزه می کرد. وی نخستین شهید بنی هاشم و آل ابی طالب در روز عاشورا بود.

در باره این که حضرت علی اکبر (ع) همسر و فرزندی داشته یا خیر، دو نظر وجود دارد:

اول. برخی گفته اند که ایشان دارای فرزند نبود. اینان در باره همسر وی سخنی نگفته اند.

دوم. بر اساس دلایلی که وجود دارد، گروهی دیگر وجود زن و فرزند را برای آن جناب ثابت کرده اند. برخی از این دلایل عبارت اند از:

1. در زیارتی که ابوحمزه ثمالی از امام صادق (ع) درباره حضرت علی اکبر (ع) نقل کرده، عباراتی وجود دارد که نشان دهنده این است که علی اکبر (ع) دارای فرزند بوده است؛ مانند این فراز:«...صلّى الله علیک یا أبا الحسن ثلاثا...». و یا: « صلى الله علیک و على عترتک و أهل بیتک و آبائک و أبنائک و أمهاتک الأخیار الأبرار الذین أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا»؛ که در این زمینه باید گفت: گرچه فراز اول را به تنهایی نمی توان دلیل قانع کننده ای برای اثبات وجود فرزندی برای ایشان دانست، اما فراز دوم قطعا نشانگر آن است که حضرت علی اکبر (ع) دارای خانواده و فرزندانی بوده است؛ زیرا کلمه «ابنائک» جمع است و نیز کلمه «عترتک» که عترت هرکسی ذرّیه و فرزندان او محسوب می شود.

2. بزنطى می گوید: از حضرت امام رضا (ع) پرسیدم: آیا کسی می تواند با زن و با کنیزى که از پدرش فرزند دار شده، ازدواج کند؟ آن حضرت فرمود: اشکالى ندارد. گفتم: از پدرت شنیدم که فرمود امام سجاد (ع) علاوه بر ازدواج با دختر امام حسن (ع) با ام ولد (کنیز صاحب فرزند) ایشان نیز ازدواج کرد... .امام در پاسخ فرمود: این طور که گفتى نیست؛ امام سجاد (ع) با دختر امام حسن (ع) ازدواج کرد و نیز با ام ولد (کنیزِ صاحب فرزند) برادرش على بن الحسین که در کربلا کشته شد، نیز ازدواج نمود.

از جهت سندی، شخصیت های موجود در سند این روایت ثقه هستند و از لحاظ محتوا این روایت نشانگر آن است که حضرت علی اکبر (ع) فرزندی از یک کنیز داشته است.

پس، طبق بیان فوق، حضرت علی اکبر (ع) دارای همسر و فرزند بوده، امّا با تحقیقی که انجام شد به نام و مشخصات دقیق همسر آن حضرت دست نیافتیم.

 

 

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

 

آیا حضرت لیلا (س) مادر حضرت علی اکبر (ع) در کربلا حضور داشته است؟

 

پاسخ اجمالی:

با جست و جو در کتاب های تاریخی، حضور مادر حضرت علی اکبر (ع) در کربلا ثابت نشده است.

 

پاسخ تفصیلی:

با جست و جو و تتبع در کتاب های تاریخی، می توان به این نتیجه رسید که هیچ کدام از آنها و به خصوص کتاب ها و مقاتلی که به واقعه کربلا اهمیت داده اند و اسم بزرگان و دیگر زنان امام حسین (ع) و جوانان هاشمی و اصحاب و حتی کودکان را نقل کرده اند، نامی از حضرت لیلا و حضورش در کربلا نبرده اند و با توجه به این که ایشان از خاندان سرشناس و مهمی بوده اند،[1]بسیار بعید است که با وجود حضور در کربلا، از ایشان غفلت شده باشد.

محققان و عاشورا پژوهان متعددی نیز نسبت به حضور مادر حضرت علی اکبر در کربلا ابراز شک و تردید کرده اند.

مرحوم علامه مقرم می گوید: برای ما نه سال وفاتش و نه مقدار عمرش و نه حضورش در کربلا روشن نشد، گرچه حضورش در کربلا را دربندی در کتابش اسرار الشهاده، به بعضی از مجموعه‏هایی که صاحبانش معلوم نیست، نسبت داده است. اما همه مورخان این موضوع را ترک کرده و یادی از او در کربلا نکرده‏اند؛ شاید هم او پیش از حادثه‏ کربلا از دنیا رفته بود.[2]

مرحوم شیخ عباس قمی در نفس المهموم می گوید: در باره این که مادر حضرت علی اکبر در کربلا بوده یا نه؟ خبری ندیدم.[3]

مرحوم استاد شهید مطهری درباره حضور مادر حضرت علی اکبر در کربلا می گوید: یکى از معروف ترین قضایا که حتى یک تاریخ به آن گواهى نمى‏دهد، قصه لیلا مادر حضرت على اکبر است. البته ایشان مادرى به نام لیلا داشته‏اند، ولى یک مورخ‏ نگفته است که لیلا در کربلا بوده است..[4]

علامه سید محمد حسین طهرانی در این باره می گوید: حقیر در هیچ یک از مقاتل حضور لیلا را در صحنه کربلا نیافته‏ام.‏[5]

با توجه به کتاب های تاریخی و نظر محققان این بحث، می توان چنین نتیجه گرفت که حداقل کسی از حضور ایشان در کربلا یاد نکرده است و با توجه به ضبط دقیق و جزئیات کربلا توسط تاریخ نگاران و مقاتل نویسان، اثبات حضور ایشان در کربلا بسیار بعید است.

 

[1] حضرت لیلى دختر ابو مره خواهر زاده معاویه بن ابى سفیان بود. ابوالفرج اصفهانی،مقاتل الطالبیین، ترجمه م. جواد فاضل به نام فرزندان آل ابی طالب،ج‏1،ص 120، کتاب فروشی علمی، تهران، 1339 ش.

[2]به نقل از مجله مبلغان (معاونت تبلیغ و آموزش های کاربردی حوزه علمیه قم)،شماره4،غلامرضا گلی زواره، مقاله حماسه حسینی و مسئله تحریفات، با اضافات.

[3]قمی، شیخ عباس، ترجمه نفس المهموم،شیخ محمد باقر کوه کمره ای،ص 397، انتشارات جمکران، قم، 1373 ش.

[4] مطهری، مرتضی،مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏17 ، ص 75، انتشارات صدرا،تهران.

[5]طهرانی، محمد حسین، امام شناسی، ج 15، ص 326، نشر علامه طباطبایی، مشهد مقدس، 1426 ق.

 


"زعفر جنی در کربلا" افسانه یا واقعیت

به روزهای عزیز محرم نزدیک میشویم و هر لحظه بوی عاشوراء روح عاشقان اباعبدالله را بی تاب میکند.به همین مناسبت سؤالی را که مدت هاست مطرح شده و بعضا جواب هایی به آن داده شده با بیانی متفاوت مطرح میکنم:
سؤال:
زَعْفَر جــِنّی به باور برخی، پادشاه جن‌های مسلمان بود و در واقعه کربلا مراسم عروسی خود را نیمه تمام گذارد و با سپاهش به کمک امام حسین علیه السلام رفت اما ایشان کمک او را نپذیرفتند.این باور در بین عوام بسیار مشهور است و در بعضی کتاب ها و سایت ها خوانده ایم که در زمان آیت الله بروجردی فوت کرده و برایش مجالس عزا برگزار شده.آیا این مطلب واقعیت دارد و در روایات به آن اشاره ای شده؟

جواب:
   این داستان با طول و تفصیلش در هیچ منبع روایی وجود ندارد.اولین بار جناب ملا حسین کاشفی نویسنده کتاب روضة الشهداء این داستان را آورده.البته ایشان به مراسم عروسی اشاره نکرده فقط گفته در هنگامی که اباعبدالله قصد حمله به سپاه دشمن را داشت جنّی به نام زعفر زاهد نزد ایشان آمد و گفت من پسر همان جنّی هستم که بعد از جنگ حضرت علی علیه السلام با جنّیان چاه بئر العلم،او را به سرپرستی جنیان مسلمان قرار داد. و امام حسین علیه السلام در خواست او را ردّ فرمودند!(1)این داستان در مقتل دربندی هم ذکر شده(2)
مرحوم آیت الله بروجردی در کتاب طرائف المقال به مطلبی در مورد زعفر جنّی اشاره فرموده اند.(3)
   شهید مطهری به تبع مرحوم میرزا حسین نوری (که در لؤلؤ و مرجان خرافات کتب مقاتل را ذکر کرده و از آن جمله همین داستان است) جریان زعفر جنّی را از خرفات دانسته و در کتاب حماسه حسینی یا جلد 17 مجموعه آثار استاد شهید مطهری به کرّات به این موضوع اشاره نموده اند:
    قبلًا عرض كردم، كتابى است معروف به نام «روضة الشهداء» از ملا حسین كاشفى.حاجى(میرزا حسین نوری صاحب مستدرک اوسائل) فرموده بود كه این داستان زعفر جنّى و داستان عروسى قاسم، اول بار در كتاب این مرد آمده است. حقیقت این است كه من این كتاب را ندیده بودم. خیال مى‏ كردم در آن یكى دو تا از این حرفهاست. بعد كه این كتاب را ملا حسین كاشفى مردى است كه واعظ هم هست، اتفاقاً این بى‏ انصاف مرد باسوادى هم بوده است، كتابهایى هم دارد.تاریخش را كه انسان مى‏ خواند، معلوم نیست كه او شیعه بوده یا سنى، و مثل اینكه اساساً یك مرد بوقلمون صفتى هم بوده است، در میان شیعه‏ها خودش را یك شیعه صد در صد متصلّبى نشان مى‏داده و در میان سنى‏ها خودش را حنفى نشان مى‏داده است. اصلًا اهل بیهق و سبزوار است. سبزوار مركز تشیّع بوده است و مردم آن هم فوق العاده متعصب در تشیّع. اینجا كه در میان سبزواریها بود، یك شیعه صد در صد شیعه بود. بعد مى ‏رفت هرات. (مى‏ گویند شوهر خواهر عبدالرحمن جامى یا باجناق او بود.) آنجا كه مى‏ رفت، به روش اهل تسنن بود.این مرد، واعظ هم بوده است. چون در سبزوار بود، ذكر مصیبت مى‏ كرد. كتابى نوشته است به فارسى. اولین كتابى كه در مرثیه به فارسى نوشته شده همین كتاب روضة الشهداء است كه در پانصد سال پیش نوشته شده است، چون وفات كاشفى در 910، اوایل قرن دهم، بوده است و این كتاب یا در اواخر قرن نهم هجرى نوشته شده است یا در اوایل قرن دهم. قبل از این كتاب مردم به منابع اصلى مراجعه مى‏ كردند.
   شیخ مفید (رضوان اللَّه علیه) ارشاد را نوشته است و چقدر متقن نوشته است. ما اگر به ارشاد شیخ مفید خودمان مراجعه كنیم، احتیاج به منبع دیگر نداریم. تواریخ اهل تسنن، طبرى نوشته است، ابن اثیر نوشته است، یعقوبى نوشته است، ابن عساكر نوشته است، خوارزمى نوشته است. من نمى‏دانم این بى‏انصاف چه كرده است! من وقتى این‏كتاب را خواندم، دیدم حتى اسمها جعلى است؛ یعنى در میان اصحاب امام حسین اسمهایى را مى‏آورد كه اصلًا چنین آدمهایى وجود نداشته‏ اند؛ در میان دشمنها اسم هایى مى‏ برد كه همه جعلى است؛ داستانها را به شكل افسانه در آورده است...(4)
   در این که موجوداتی نهانی به نام جنّ وجود دارند ، شکّ نیست. آیات متعدّدی از قرآن کریم ، و روایات متواتر ، این معنا را اثبات می کنند.همچنین در اینکه ائمه (ع) شیعیان و یارانی از جنّ دارند نیز شکّ نیست زیرا این معنا را احادیث اثبات می کنند.(در پست های قبل تعدادی از این روایات را نقل کردم)
   اصل جریان آمدن جنّها برای یاری جنّها امام حسین علیه السلام در روایات ذکر شده(5)؛ لکن در این روایت اولا جنّ ها قبل از حادثه عاشوراء و زمانی که امام تازه قصد حرکت داشتند به خدمتشان رسیدند ،ثانیا سخنی از زعفر جنّی به میان نیامده است. و ما هر چه گشتیم سند معتبری نیافتیم که نامی از زعفر در این جریان برده باشد. علّامه مجلسی (ره) نیز ذیل این حدیث(که در مورد آمدن جنّها خدمت حضرت بود) نامی از زعفر نبرده ؛ حال آنکه ایشان معمولاً در چنین مواردی شرحی کوتاه بر روایت دارند. پس اگر سندی بر این مطلب بود، به احتمال زیاد ایشان ذکر می نمودند. و بعید است که این مطلب، سندی معتبر داشته باشد و علّامه مجلسی آن را ندیده باشد. چرا که به جرأت می توان گفت که وی در احاطه بر احادیث، بی نظیر یا کم نظیر بوده است.
   البته اینکه آیت الله بروجردی به زعفر اشاره کرده و برخی از علماء هم گفته اند در زمان ایشان مجلس ختم برای زعفر برپا شده قابل تامل است.ولی ما تابع دلیل شرعی هستیم و تجربه دیگران از راههای دیگر(مثلا ارتباط با اجنه) برای ما ملاک نیست.(والله العالم)
-----------------------------------------
1.روضة الشهداء ،چاپ اسلامی 1341،صفحه 346
2.موسوعة كلمات الإمام الحسین (ع) ص 581به نقل از این کتاب
3.طرائف المقال جلد دوم صفحه679:ولنختم الكلام بأخصر ما وصل لی فی النهایة، وهو طریق عجیب حدثنی أحد أشیاخی، وهو شیخی وأستاذی فی العلوم أدبیة والتفسیر الملا محمد باقر الجرفادقانی الوانشانی، عن بعض الثقات والنقاة من أهل السیاحة عن زعفر الجنی.وقد ذكرنا تمام الحكایة فی مصنفی الجامع للمقاصد فی مسألة صلاة العراة، حیث أن ذلك الثقة قد لقى زعفرا فی أیام سیاحته وأخذ منه العلوم وكثیر من الآثار، سیما الحدیث المشهور المعروف منه حین ظهوره فی الطف فی خدمة الامام الشهید أبی عبد الله علیه السلام وأخباره بما وقع وطول عمره بسبب دعائه علیه السلام، فأجازنی الأستاذ أن أروی عنه، وأجزت لهم أن یروون هذه الحكایة، والله ولی السرائر.
4.مجموعه‏ آثاراستادشهیدمطهرى ج‏17،ص 94
5.بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۳۰ : شیخ مفید به سند خود از جعفر صادق این نکته را نقل کرده است زمانی که حسین از مدینه حرکت کرد، گروهی از ملائکه برای پیشنهاد کمک نزد او آمدند و گروه‌هایی از مسلمانان و شیعیان جن برای کمک آمدند اما حسین در پاسخ جنیان گفت: «خدا به شما جزای خیر دهد من مسؤول کار خود هستم و محل و زمان قتل من نیز مشخص است». جنیان گفتند: «اگر امر شما نبود همهٔ دشمنان شما را می کشتیم». حسین در پاسخ گفت: «ما بر این کار از شما تواناتریم اما چنین نمی‌کنیم تا -لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حیّ عن بیّنه- آنها که گمراه می‌شوند با اتمام حجت باشد و آنها که راه حق را می‌پذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد».-البته در نقلی از کامل الزیارات به چند نفر جن اشاره شده که میخواسته اند به یاری امام حسین بروند(كامل الزیارات، النص، ص: 94)

اللهم صل علی محمد و ال محمد

 

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

 

آیا ازدواج حضرت قاسم (ع) در کربلا واقعیت دارد؟ اگر آری، با کدام یک از دختران امام (ع) بوده است؟

 

پیام‌های حوادث کربلا در معرفی اسلام ناب محمدی (ص) در مقابل اسلام منافقانه‌ی یزیدی (مانند اسلام آمریکایی امروز) - برداشتن نقاب از صورت مدعیان و معرفی عملی همه‌ی اسلام در یک نیم‌روز از یک سو و در نتیجه نقش و تأثیر مستمر نهضت حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه‌السلام در بیداری مردم در هر عصر و نسلی و جهت‌گیری آنان در مقابل کفار و طواغیت به هر نامی از سوی دیگر، سبب گردیده است تا دشمن هیچ‌گاه از آثار مثبت این نهضت برای مسلمین و نتیجه‌ی سوءاش برای خود مصون نماند، لذا مجبور است دشمنی و ظلم را هم چنان و در عرصه‌های مختلف ادامه دهد.

بدیهی است که ظلم، به کشتن ختم نمی‌گردد، بلکه اصل ظلم، به غصب حق و جایگزینی باطل به انحای متفاوت است که «تحریف» یکی از همان تاکتیک‌ها و سلاح‌های مؤثر محسوب می‌گردد و همیشه مورد استفاده غاصبین زورگو قرار گرفته است. لذا تحریف اهداف و تاریخ کربلا و عاشورای حسینی (ع) از جمله ظلم‌هایی است که به امام (ع)، اسلام و مسلمین به صورت مستمر تحمیل گردیده است.

ماجرای ساختگی دامادی حضرت قاسم (ع) نیز از جمله همین ظلم‌هاست که در راستای تبدیل یک نهضت الهی به یک درام احساسی صرف و بی‌منطق صورت می‌پذیرد.

در بحبوحه‌ای که همه‌ی اسلام (متشکل از امام و عده‌ای کمی از یاران) در مقابل همه کفر (سی‌هزار نفر سپاه تا به دندان مسلح و صدها هزار اذهان عمومی فریب داده شده) روبروی هم ایستاده‌اند و حتی شرایط آن قدر حاد است که امام (ع) فرصت اقامه‌ی نماز ندارد و دو رکعت نماز خوفی می‌خواند که طی آن محافظین‌اش به شهادت می‌رسند، در شرایطی که همگان می‌دانند فردا (عاشورا) همگی کشته خواهند شد و ...، ناگاه امام (ع)) العیاذ بالله به هوس دامادی برادر زاده‌ی 13 ساله‌ی خود می‌افتد و می‌فرماید سریعاً حجله برپا کنید تا من قبل از شهادت، دامادی او را به چشم ببینم (؟!) درست مثل فیلم‌های هندی و درام‌های عشقی! آیا یک شخص عادی، هر چند مسلمان نباشد و از عقل و درایت کاملی نیز برخوردار نباشد، در چنان شرایطی چنین تصمیمی می‌گیرد؟! چه رسد به امام معصوم (ع).

لذا این گونه اخبار، تحریفی بیش برای به گمراهی کشیدن مسلمین (به ویژه شیعیان امام) در طول زمان نیست و واقعیت ندارد. برای اطلاع بیشتر می‌توانید کتاب «حماسه‌ی حسینی» و «تحریف‌های عاشورا» به قلم استاد شهید آیت‌الله مطهری (ره) را مطالعه فرمایید.

[ 26 / 7 / 1393برچسب:آیا, ازدواج, حضرت, قاسم (ع) ,در, کربلا, واقعیت, دارد؟ ,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

شهادت حضرت قاسم

جوانی ازخیام امام حسین(ع) به میدان رفت که صورتش مانند پاره ماه بود،او در حال جنگیدن بودکه ابن فضیل ازدی چنان با شمشیر بر او زد که سرش شکافته شد و با صورت بر زمین افتاد و فریاد زد(عمو جان).

امام حسین خود را به بالین او رساند و همچون شیر خشمگینی حمله ور شد شمشیرش را به طرف ابن فضیل کشید،به دست او اصابت کرد و از آرنج قطع شد،او فریادی کشید که تمامی لشکر صدای اورا شنیدند وکوفیان برای نجات دادن اوهجوم آوردند،که بدن او در زیر سم اسبان پایمال شده و به هلاکت رسید.

هنگامی که گرد و خاک میدان جنگ نشست،امام حسین بالای سر آن جوان ایستاد که او در حال جان دادن بود و پای خود را بر زمین میسایید،امام فرمودند:از رحمت خدا دور شوند،مردمی که تو را کشتند،روز قیامت جد و پدرت با آنها برخورد خواهند کرد.

سپس فرمودند:به خدا سوگند چه سخت است بر عمویت،که تو او رابخوانی ولی او نتواند تو را اجابت کند،یا اینکه اجابتت کند،اما دیگر فایده ای نداشته باشد.به خدا سوگند امروز روزی است که دشمنان عمویت بسیار و یاورانش اندکند.

سپس امام حسین آن جوان را در آغوش گرفت و به سوی خیام آورده و بین اهل بیتش قرار داد.

برگرفته از لهوف(سید بن طاووس)

[ 26 / 7 / 1393برچسب:شهادت ,حضرت, قاسم, (ع) ,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

برای مشاهده این بخش به ادامه مطلب مراجعه کنید


ادامه مطلب

برای مشاهده این بخش به ادامه مطلب مراجعه کنید


ادامه مطلب

[ 18 / 8 / 1391برچسب:خواب ,ديدن, سكينه (س) ,در شهر شام ,,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

برای مشاهده این بخش به ادامه مطلب مراجعه کنید


ادامه مطلب

[ 18 / 8 / 1391برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

برای مشاهده این بخش به ادامه مطلب مراجعه کنید


ادامه مطلب

[ 18 / 8 / 1391برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

برای مشاهده این بخش به ادامه مطلب مراجعه کنید


ادامه مطلب

[ 18 / 8 / 1391برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

برای مشاهده این بخش به ادامه مطلب مراجعه کنید


ادامه مطلب

[ 18 / 8 / 1391برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

 

شهادت امام حسین(ع)

 

شمر پليد به خيمه هاى حرم مطهر حمله نمود نيزه خود را به خيمه ها فرو برد و گفت : آتش بياوريد تا خيمه ها را با هر كس كه در آن است به شعله آتش سوزانم آن معدن غيرت الله ، حضرت امام فرمود: اى پسر ذى الجوشن ! ايا تو مى گويى آتش آورند كه خيمه ها را بر سر اهل بيت من بسوزانى ، خدا تو را به آتش ‍ دوزخ بسوزاند.
در اين هنگامشبثپليد آمد و آن شمر عنيد را از اين كار سرزنش ‍ نمود كه آن سگ بى حيا اظهار شرم نموده بر گشت .
راوى گويد: امام به اهل بيت خود فرمود: جامه كهنه اى براى من بياوريد كه كسى در آن رغبت نكند، مى خواهم آن جامه را در زير لباسهايم بپوشم تا اينكه دشمنان بدنم را برهنه نسازند.

 

پس چنين جامه اى آوردند كه عرب آن را تبانمى گويند امام حسين عليه السّلام آن لباس را نپذيرفت و فرمود: نمى خواهم ، اين لباس كسى است كه داغ ذلت و خوارى به او زده شده باشد سپس جامه كهنه اى آوردند امام عليه السّلام آن را پاره نمود و در زير جامه هاى خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس اين بود تا آن را از بدن شريف آن جناب بيرون نياورند و چون به درجه شهادت رسيد، آن را از بدن شريفش بيرون آوردند سپس آن حضرت لباسى كه نام آن در ميان عربا معروف به سراويل  است و از جنس ‍ حبره بود، طلب داشت و آن را پاره نمود و بر تن خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس ، اين بود تا آن را از بدن آن جناب بيرون نياوردند ولى وقتى شهيد شد، بحربن كعب  آن جامع را به غارت در ربود و امام عليه السّلام را برهنه از آن لباس رها كرد و از اعجاز آن حضرت اين بود كه دستهاى نحس بحر بن كعب ولدالزنا در فصل تابستان مانند دو چوب ، خشك مى گرديد و در زمستان چنان تر مى بود كه خون و چرك از آنها جارى مى شد و به همين درد مبتلا بود تا اينكه جان به مالك دوزخ سپرد. راوى گويد:
چون حضرت امام در اثر زخمها و جراحات بسيار كه در بدن مباركش وارد گرديده بود ضعف و سستى بر حضرتش مستولى شد و از اثر اصابت تيرهاى بسيار بر بدنش ، مانند خارپشت به نظر مى آمد در اين موقع ، صالح بن و هب مرى (يا مزنى ) بى دين با نيزه بر تهيگاه امام مبين زد كه آن مظلوم از بالاى اسب بر زمين افتاد و بر گونه راست صورت بر روى خاك كربلا قرار گرفت . درباره آن غيرت الله از روى خاك برخاست و جون كوه استوار بايستاد رواى گويد: علياى مكرمه زينب خاتون عليه السّلام در آن حال از خيمه هاى حرم بيرون دويد در حالتى كه ندا مى داد: اى واى برادرم ، واى سيد و سرورم واى اهل بيتم ! اى كاش آسمان بر زمين مى افتاد و كوهها بر روى سطح زمين ريزريز مى گرديد راوی گويد: شمر پليد به آن گمراهان عنيد صيحه كشيد كه در حق اين مرد چه انتظار داريد، چرا كارش را تمام نمى كنيد؟ در اين هنگام يك مرتبه گروه بى دين از هر طف بر امام تشنه جگر، حمله ور گرديدند و او را محاصره نمودند زرعت بن شريك  مشرك ، ضربتى بر شانه مبارك امام عليه السّلام زد و حضرت سيدالشهدا نيز ضربتى بر او زد و او را بر روى زمين انداخت و به جهنم و اصل گرداند. والدلزناى ديگر، ضربت شمشيرى بر دوش مقدس آن حضرت آشنا نمود كه از صدمه شمشير آن زبده سر، حضرت اباعبدالله عليه السّلام آن آسمان وقار، به روى خود كه بر آينه انوار جمال پروردگار بود بر زمين افتاد و در چنين احوال آن مطهر جلال ايزد متعال ، از حال رفته و خسته و ضعيف گرديده بود و گاهى بر مى خاست و زمانى مى نشست ؛ در اين هنگام سنا، بن انس بى دين ، نيزه بر چنبره گردن آن سر فراز ملك يقين ، شهسوار ميدان شهادت و نور چشم حضرت رسالت ، آشنا نمود به همين مقدار اكتفا ننمود، بار ديگر نيزه را بيرون كشيد و بر استخوان هاى سينه اش ‍ كه صندوق علوم لدنى بود فرو برد سپس اشقى الاولين و الاخرين ، سنان مشرك لعين ، آن نقطه دايره بلا را نشان تير جفا نمود و آن تير بلا بر گلوى آن زيب سينه و آغوش سيد دو سرا، وارد آمد و از صدمه آن ، گوشواره عرش ‍ رب الارباب بر فرش تراب قرار گفت . باز از غايت غيرت و مردانگى برخاست و بر روى زمين نشست و آن تير را از گلو بيرون كشيد و هر دو دستش را در زير گلوى مبارك مى گرفت و چون پر از خون مى گرديد بر سر و محاسن شريف مى ماليد و مى فرمود: كه به همين حال خدا را ملاقات مى نمايم كه به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند پس عمربن سعد نحس لعين به خبيثى كه در طرف يمين او بود، گفت : واى بر تو! از مركب فرود آى و حسين را راحت كن راوى گويد: خولى بن يزيد اصبحى سرعت نمود كه سر مطهر امام عليه السّلام را از بدن جدا نمايد ولى لرزه بر بدن نحس نجسش افتاد و از آن فعل قبيح اجتناب نمود آنگاه سنان بن انس ‍ نخعى از اسب پياده شد و قصد قتل فرزند رسول و نور ديده زهراى بتول سلام الله عليها - را نمود، شمشير ظلم و جفا بر حلق خامس ال عبا، فرود آورد و به زبان بريده همى گفت : به خدا سوگند كه سر از بدنت جدا مى كنم و حال آنكه مى دانم تويى فرزند رسول الله صلى الله عليه واله و بهترين مردم از جهت پدر و مادر! پس آن شقى نا اميد از رحمت عام يزدانى سر مقدس آن بنده خاص حضرت سبحانى را از بدن شريف جدا نمود.

 

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 

 

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

 

 

شهادت عبدالله بن حسن عليه السّلام

 

راوى گويد: امام عليه السّلام از اهل حرم دستمالى را طلب فرمود و سر مبارك را با آن محكم بست و كلاهى طلبيد كه عرب آن را ((قلنسوه ))مى نامند و آن را هم بر فرق همايون نهاد و عمامه را بر روى آن پيچيد و ملبس به آن گرديد و بار ديگر عزم ميدان نمود پس لشكر اندكى درنگ نمود، باز آن بى دينان بى شرم رجوع كردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن عليه السّلام كه طفلى نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بيرون آمد و مى دويد تا در كنار عموى بزرگوار خود حسين مظلوم بايستاد زينب خود را به او رسانيد و خواست كه او را به سوى حرم باز گرداند ولى آن طفل امتناع شديد نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموى خويش جدايى اختيار نمى كنم و از او تنها نمى گذارم ! در اين هنگام ، ((بحربن كعب ))يا بنابر قول ديگر ((حرملة بن كاهل ))همين كه خواست شمشير بر امام عليه السّلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت : واى بر تو! اى زنازاده بى حيا!

 

تو مى خواهى عمويم رابه قتل رسانى ولى آن ولدالزنا بى حيا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشير را فرود آورد و آن كودك دستش را در پيش ‍ شمشير سپر ساخت و دستش به پوست آويخت و فرياد وا امام بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سينه خود چسانيد و فرمود: اى فرزند برادر! بر اين مصيبت شكيبايى نما و آن را در نزد خداى عزوجل به خير و ثواب احتساب دار كه خدا تو را به پدر گرامى ات ملحق خواهد فرمود: راوى گويد: در اين اثناء حرمله كاهل حرام زاده تيرى به جانب آن امام زاده معصوم انداخت كه آن تير گلوى آن يتيم را كه در آغوش عموى بزرگوارش ‍ بود، بريد و او جان بر جان آفرين تسليم نمود .

 

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

 

 

 

 

شهادت حضرت على اصغر

 

 

زنان حرم و دختران محترم رسول اكرم صداها به ناله و گريه بلند نمودند. آن حضرت با دل پر از حسرت ، به سوى خيمه رجعت نمود و زينب خاتون عليهاالسّلام را فرمود كه فرزند دلبند صغير مرا بياور تا با او وداع نمايم و چون او را آورد، امام مظلوم طفل معصوم را گرفت و همين كه خواست از راه راءفت و كمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن كاهل اسدى پليد - لَعَنَهُ اللّهُ - از خدا حيا ننمود تيرى به جانب آن نوگل بوستان احمدى انداخت كه تير به گلوى نازك آن طفل معصوم اصابت نمود به طورى كه گويا گلو را ذبح نمايند، گوش تا گوش پاره نمود. پس آن حضرت با كمال غم و حسرت ، به زينب خاتون ، فرمود: اين طفل را بگير؛ پس امام عليه السّلام هر دو دست را در زير گلوى طفل گرفت چون پر از خون شد به سوى آسمان پاشيد، آنگاه فرمود: آنچه كه بر من اين مصائب را آسان مى نمايد آن است كه اين مصيبت بزرگ در حضور پروردگار عادل نازل مى گردد. امام باقر عليه السّلام فرمود: از آن خون طفل معصوم كه امام عليه السّلام به آسمان پاشيد، حتى يك قطره هم روى زمين نيفتاد.

 

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 

 

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:شهادت, حضرت, على اصغر,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

جهاد و شهادت حضرت على اكبر عليه السّلام

 

آن شبيه رسول ، قدم شجاعت در ميدان سعادت نهاد و با آن گروه بى باك به جنگ پرداخت و خاطره ها را اندوهناك گردانيد و نونهال بوستان امامت جنگى كرد به غايت سخت و جمعى كثير از آن اَشْقياءنگونبخت را به خاك هلاك انداخت . سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت : اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه آهنين مرا به تَعَب افكند، آيا راهى به سوى حصول شربتى از آب هست ؟ حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام هم به گريه افتاد و فرياد وا غَوْثاهُ برآورد و فرمود: اى فرزند عزيزم ! اندكى ديگر به كار جنگ باش كه به زودى جدّت حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله را ملاقات خواهى نمود و ايشان از جام سرشار كوثر شربتى به تو خواهد داد كه پس از آن هرگز روى تشنگى نبينى و احساس ‍ عطش ننمايى .
حضرت على اكبر به سوى ميدان برگشت و جنگى عظيم نمود كه بالاتر از آن تصوّر نتوان كرد و داد شجاعت بداد در آن حال مُنْقذ بن مُرّه عبدى ))تيرى به جانب آن فرزند رشيد سيّدالشهداء، افكند كه از صدمه آن تير بر روى زمين افتاد و فرياد برآورد: يا اَبَتاهُ! عَلَيْكَ ... يعنى پدر جان ، سلام من بر تو باد! اينك جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: زود به نزد ما بيا. على اكبر اين بگفت و فرياد زد و جان برجان آفرين تسليم نمود. چون آن جوان اين دنياى فانى را مشتاقانه وداع نمود، حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام بر بالين ايشان آمد وگونه صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدا بكُشد آن كسانى را كه تو را كشتند، چه بسيار جراءت و گستاخى نمودند برخداى متعال و بر شكستن حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، عَلَى الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا : پس از تو، خاك بر سر اين دنيا!

 

راوى گويد: در اين هنگام زينب خاتون صلّى اللّه عليه و آله از خيمه بيرون دويد در حالتى كه ندا مى كرد: يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روى بدن پاره پاره على اكبر افكند، امام حسين عليه السّلام تشريف آورد و خواهر را از روى جنازه على اكبر بلند كرد به نزد زنان برگردانيد.
پس از آن يكايك مردان اهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يكى بعد از ديگرى روانه ميدان گرديدند تا آنكه جماعتى از ايشان به دست آن بدكيشان به درجه رفيع شهادت رسيدند. پس حضرت سيدالشهداء عليه السّلام آواز به صيحه و فرياد بلند نمود و فرمود: اى عموزادگان من ! و اى اهل بيت من ! صبورى و شكيبايى را شعار خود سازيد و متحمّل بار محنت ، باشيد؛ به خدا سوگند كه پس از اين روز هرگز روى خوارى به خود نخواهيد ديد. راوى گويد: در اين هنگام جوانى بيرون خراميد كه در حُسن صورت و درخشندگى منظر به مثابه پاره ماه بود، با آن گروه بدخواه و بى دين ، به كار جنگ پرداخت . ابن فضيل اَزْدى مَيْشوم ضربتى بر فرق آن مظلوم ، زد كه فرق او راشكافت و آن جوان از مركب به صورت ، روى زمين افتاد و فرياد يا عَمّاهُ برآورد. پس امام عليه السّلام مانند باز شكارى ، خود را به ميدان رسانيد و همچون شير خشمناك بر آن لعين بى باك ، حمله نمود و با شمشير، ضربتى بر اَّن ناپاك ، فرود آورد و آن وَلَدُالزّنا بازوى خود را سپر شمشير امام عليه السّلام نموده و دست نحس اش از مِرْفق قطع گرديد و آن لعين فرياد بلندى برآورد كه همه لشكر فرياد او را شنيدند.

 

كوفيان بى دين بر امام مبين ، حمله آوردند تا آن لعين را از چنگال شير بيشه هيجا رها نمايند ولى آن ملعون پايمال سُمّ اسبان گرديد و روح نحس اش به جانب نيران دويد. راوى گويد: چون غبار فرو نشست ديدم كه حسين عليه السّلام بر بالاى سر آن جوان ايستاده و او پاهاى خود را بر زمين مى ماليد و امام مى فرمود: از رحمت خدا دور باشند آن گروهى كه تو را كشتند و آنان كه در روز قيامت جدّ و پدر تو با ايشان دشمنى خواهند نمود. سپس فرمود: به خدا قسم ! گران است بر عموى تو كه او را بخوانى و او نتواند تو را جواب دهد و هرگاه بخواهد جواب دهد ديگر دير شده و فايده اى نبخشد. به خدا قسم كه امروز آن روزى است كه خون ريزى در آن بسيار و فرياد رسى ، اندك است . سپس حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام جنازه آن جوان را بر سينه خود گرفت و در ميان شهداى بنى هاشم بر روى زمين قرار داد.
راوى گويد: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود را مشاهده فرمود كه همه بر روى خاك افتاده اند و جان به جان آفرين سپرده اند تصميم عزم فرمود كه با نفس نفيس با گروه بد نهاد، جهاد نمايد و نداى بى كسى در داد كه آيا كسى هست كه از حرم رسول پروردگار عالميان ، دفع شرّ ياغيان و ظالمان نمايد؟ آيا خداپرستى هست كه در يارى ما اهل بيت از خداى متعال بترسد و ما را تنها نگذارد؟
آيا فريادرسى هست ك به فريادرسى ما اميد لقاى پروردگار را داشته باشد؟ آيا اعانت كننده اى هست كه به واسطه يارى ما، به ماميدوار شود به ثوابها و اجرى كه در نزد خداى تعالى موجود است ؟

 

 

 

                                بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 

 

 

 

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:جهاد,شهادت,علی اکبر,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

شهادت حضرت عباس عليه السّلام

 

راوى گويد: تشنگى بر امام شهيد به غايت شديد گرديد، آنحضرت خود را به بلندى مُشْرف بر فرات رساند تا داخل فرات گردد، در آن حال برادر آن امام ناس جناب ابوالفضل العباس ، در پيش روى آنحضرت حركت مى كرد. در اين هنگام لشكر ابن سعد تبهكار سر راه بر فرزند احمد مختار، گرفتندمردى از قبيلهبنى دارم  تيرى به جانب جناب سيّدالشهداء عليه السّلام انداخت كه آن تير در زير چانه شريف آن شهيد راه دين حنيف محكم بنشست . پس تير رابيرون كشيد و هر دو دست مبارك را در زير چانه مجروح نگاه داشت و چون پر از خون شد، به سوى آسمان انداخت و اين مناجات را به درگاه قاضى الحاجات ، مَرْهَم دل مجروح ساخت كه الها! به سوى تو شكايت مى آورم از آنچه از ظلم و ستم نسبت به فرزند دختر پيغمبرت به جا مى آورند.

 

پس از آن ، شجاع محكم اساس برادرش عبّاس را از او جدا نمودند كه آن روباهان در ميان آن دو فرزند اسداللّه الغالب ، حايل شدند و از هر جانب بر دور جناب ابوالفضل عليه السّلام گردآمدند و ايشان را احاطه نمودند تا آنكه آن كافران غدّار فرزند حيدر كرّار، عباس نامدار را مقتول و قرة العين بتول را در مصيبت برادر، ملول نمودند. امام حسين عليه السّلام در شهادت برادر با جان برابر خود، دُرّهاى سيلاب اشك چو رود جيحون از ديده بيرون ريخت ، و گريه شديد در عزاى آن مظلوم وحيد، نمود.  راوى گويد: امام عليه السّلام پس از شهادت برادر گرامى ، آن منافقان را به ميدان جدال و قتال طلبيد و هر كس از آن روباه صفتان اَشرار در مقابل فرزند اسداللّه حيدر كَرّار، مى آمد، امام اَبرار به ضربت شمشير آتشبار، او را به بِئْسَ القرار، مى فرستاد تا آنكه از اجساد پليد آن كُفّار، مقتول عظيمى در ميدان جنگ فراهم آمد ودر آن حال حضرت بدين مقال گويابود: اَلْمَوْت...

 

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 

 

 

 

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

 

برگزارى نماز ظهر عاشورا

 

راوى گويد: وقت نماز ظهر رسيد، حضرت امام عليه السّلام زُهير بن قين و سعيدبن عبداللّه حنفى را به فرمان خاص ، عزّ اختصاص داد كه در پيش ‍ روى آن كعبه مقصود عالميان به عنوان جانبازى بايستند و آنگاه امام حسين عليه السّلام با جمعى از ياران باقيمانده خود نماز خوف را خواندند، در اين حال ، تيرى از جانب اهل وَبال به سوى فرزند ساقى آب زُلال ، آمد. سعيدبن عبداللّه قدم جانبازى پيش نهاد و آن تير بلا را به دل و جان بر تن خود قبول نمود. به همين منوال پاى مردانگى استوار شد و قدم ازقدم بر نمى داشت تا خود هدف آنچه جراحات به سوى آن حضرت رسيده بود، گرديد و از بسيارى زخم ها كه بر بدن آن عاشق باوفاء، وارد شده بود، بر روى زمين غلطيد و در آن حال مى گفت : خدايا! اين گروه بى حيا را، لعنت كن چون قوم عاد و ثمود.

 

خدايا! سلام مرا به پيغمبر وَدُودِ خود، برسان و آنچه كه از درد زخم ها بر من رسيده ، ايشان را آگاه ساز؛ زيرا قصد و نيّت من ، يارى ذُرّيه پيغمبر تو بود تا به ثوابهاى تو نائل گردم . اين كلمات را بگفت و جان به جان آفرين تسليم نمود. راوى گويد: سويد بن عمرو بن ابى مطاع خريدار متاع جانبازى گرديد و به قدم شجاعت راه كعبه شهادت پيمود و او مردى شريف بود و نماز بسيار مى خواند - پس مانند شير خشمناك در ميان آن روباه صفتان ناپاك ، درافتاد و جنگ مردانه نمود و پيه صبورى بر تحمّل صدمات وارده از گروه بى دين ، گوى سعادت ربود.
تا آنكه از جهت ضعف و سستى كه از زخم هاى بى شمار بربدن آن شجاع نامدار رسيده بود در ميان كشته شدگان بر زمين افتاد و به همين منوال بود و قدرت بر هيچ حركتى نداشت تا زمانى كه شنيد مردم همى گفتند: حسين مقتول اَشْقيا گشت . پس با همان حال ناتوانى ، با مشقت بسيار بر آن گروه نابكار، حمله آورد و از ميان كفش خويش كاردى را بيرون آورد و با آن حربه بالشكر كوفه ، قتال نمود تا به درجه شهادت مفتخر گشت . راوى گويد: يكايك ياران و جان نثاران آن امام مظلومان ، در حضورش به سوى مرگ شتابان مى دويدند.

 

در حالتى كه لشكر دشمن دو فرقه باشند، فرقه اى با نيزه هاى افراشته روى آورند و فرقه اى ديگر صف آراسته شده بيايند، آن ياران باوفا بدون هيچ واهمه و خوف ، دلهاى قوى را چو آهن گويا كه بر روى زره مى پوشند، و مانند پروانه ، خود را بر آتش بلا مى افكنند و در دادن جانهاى خويش ‍ بى اختيارند. خلاصه ، چون همه ياران و اصحاب امام شربت شهادت نوشيدند و مقتول اَشْقيا گشتند و كسى از اصحاب باقى نماند مگر اهل بيت و خويشان آن حضرت ، پس فرزند دلبند امام مستمند و نوجوان رشيد آن مظلوم وحيد كه نام ناميش على بن الحسين بود و در صباحت منظرگوى سبقت از همه خلق ربوده و در زمانه بى عديل و بى نظير بود، اذن جهاد از پدر بزرگوار درخواست نمود، پدر نيز اذنش بداد؛ پس نظر حسرت و ماءيوسى به سوى جوان خود نمود و سيلاب اشك از ديدگان فرو ريخت و گفت : پروردگارا! بر اين گروه شاهد باش كه جوانى به جنگ آنان مى رود كه شبيه ترين مردم است در خلقت ظاهرى واخلاص باطنى و سخن سرايى به پيامبر تو و ما هرگاه مشتاق ديدار پيغمبر تو مى شديم ، به سوى اين جوان نظر مى نموديم ، سپس صيحه اى كشيد و به آواز بلند فرمود: اى ابن سعد! خدا رحم تو را قطع كند چنانكه رحم مرا قطع كردى .

 

 

 

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 

 

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

 

آخرين شب زندگى امام حسين عليه السّلام

 

چون شب عاشورا در رسيد، حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام ، اصحاب و ياران خود را جمع نمود و شرايط حمد وثناء الهى را به جا آورد و رو به ياران خود نمود و فرمود: ((أَمّا بَعْدُ،...))؛يعنى من هيچ اصحابى را صالح تر و بهتر از شما و نه اهل بيتى را فاضل تر و شايسته تر از اهل بيت خويش ‍ نمى دانم . خدا به همگى شما جزاى خير دهاد. اينك تاريكى شب شما را فرا گرفته است ؛ پس اين شب را مركب خويشتن نماييد و هر يك از شما دست يكى از مردان اهل بيت مرا بگيريد و در اين شب تار از دور من ، متفرّق شويد و مرا به اين گروه دشمن وا بگذاريد؛ زيرا ايشان را اراده اى بجز من نيست .

 

حضرت چون اين سخنان را فرمود، برادران و فرزندانش و فرزندان عبداللّه بن جعفر، به سخن در آمدند و عرضه داشتند: به چه سبب اين كار را بكنيم ؛ آيا از براى آنكه بعد از تو در دنيا زنده بمانيم ؟ هرگز خدا چنين روزى را به ما نشان ندهاد. و اول كسى كه اين سخن بر زبان راند عباس عليه السّلام بود و ساير برادران نيز تابع او شدند. راوى گويد: سپس از آن ، حضرت نظرى به جانب فرزندان عقيل نمود و به ايشان فرمود: مصيبت مسلم شما را بس ‍ است ؛ من شما را اذن دادم به هر جا كه خواهيد برويد. و از طريق ديگر چنين روايت گرديده كه چون آن امام انس و جان اين گونه سخنان بر زبان هدايت ترجمان ادا فرمود، يك مرتبه برادران و جميع اهل بيت آن جناب با دل كباب ، در جواب گفتند: اى فرزند رسول خدا، هرگاه تو را وابگذاريم و برويم ، مردم به ما چه خواهند گفت و ما به ايشان چه پاسخى بگوييم ؟ آيا بگوييم كه ما بزرگ و آقاى خود و فرزند دختر پيغمبر خويش را در ميان گروه دشمنان تنها گذاشتيم و نه در يارى او تيرى به سوى دشمن افكنديم و نه طعن نيزه به اعداى او زديم و نه ضربت شمشيرى به كار برديم ؛ به خدا سوگند كه چنين امرى نخواهد شد؛ ما هرگز از تو جدا نمى شويم و لكن خويش را سپر بلا مى نماييم و به نفس خود، تو را نگاهدارى مى كنيم تا آنكه در پيش روى تو كشته شويم و در هر مورد كه تو باشى ما هم بوده باشيم . خدا زندگانى را بعد از تو زشت و قبيح گرداند! در اين هنگام مُسْلِم بن عَوْسَجه از جاى برخاست با دل محزون اين گونهدُرّ مكنون بسُفت ، گفت : آيا همين طور تو را بگذاريم و از تو بر گرديم و برويم با آنكه اين همه دشمنان اطراف تو را فرا گرفته باشند؟! هرگز! به خدا سوگند! چنين نخواهد شد؛ خدا به من چنين امرى را نشان ندهاد؛ من خود به ياريت مى كوشم تا آنكه نيزه خود را در سينه اعداء بزنم ، تا شكسته گردد و تا قائمه شمشير به دست من است ايشان را ضربت مى زنم و اگر مرا سلاحى نباشد كه با آن مقاتله كنم ، سنگ به سوى آنها پرتاب خواهم كرد و از خدمت شما جدا نمى شوم تا با تو بميرم . راوى گويد: سعيدبن عبد اللّه حنفى برخاست و عرض نمود: نه واللّه ، ما تو را هرگز تنها نمى گذاريم و ملازم ركاب شما هستيم تا خدا بداند كه ما در حقّ تو وصيّت محمد پيغمبرش را محافظت كرديم و اگر بدانم كه من در راه تو كشته مى شوم ، پس ‍ مرا زنده مى كنند و بعد از آن مى سوزانند و خاكستر مرا بر باد مى دهند و تا هفتاد مرتبه چنين كنند از تو جدا نخواهم شد تا آنكه مرگ خودم را در پيش ‍ روى تو ببينم چگونه يارى تو نكنم و حال آنكه يك مرتبه كشته شدن بيش ‍ نيست و بعد از آن به كرامتى خواهم رسيد كه هرگز انتها ندارد. پس از آن زُهير بن قين برپاى خاست و گفت : يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! دوست مى دارم كه كشته شوم و بعد از آن دوباره زده شوم تا هزار مرتبه چنين باشم و خداى متعال كشته شدن را از تو و اين جوانان و برادران و اولاد و اهل بيت تو بردارد.
و گروهى از اصحاب آن امام بر حقّ بر همين نَسَق ، سخنان گفتند و عرضه ها داشتند كه جانهاى ما به فداى تو باد، ما تو را به دستها و روى هاى خويش حراست مى كنيم تا آنكه در حضور تو كشته شويم و به عهد پروردگار خود وفا نموده و آنچه بر ذمّت ما واجب است به جاى آورده باشيم . و در اين حال ، محمدبن بشير حضرمى را گفتند كه فرزند تو در سرحدّ رى اسير كفّار گرديده . حضرمى گفت : او را و خود را در نزد خدا احتساب مى كنم و مرا محبوب نيست كه او اسير باشد و من بعد از او زندگانى نمايم . چون امام حسين عليه السّلام اين سخن را از او بشنيد فرمود: خدا تو را رحمت كناد؛ تو را از بيعت خود، حلال نمودم برو و كوشش نما كه فرزندت را از اسيرى برهانى .
آن مؤ من پاك دين به خدمت امام عليه السّلام عرض كرد: جانوران صحرا مرا پاره پاره كنند بهتر است از اينكه از خدمت مفارقت جويم . امام عليه السّلام فرمود: پس اين چند جامه بُرد يمانى را به فرزند ديگرت بده كه او به وسيله آنها برادر خود را از اسيرى نجات دهد. پس پنج جامه قيمتى كه هزار اشرفى بهاى آنها بود به او عطا فرمود.
راوى گويد: امام مظلومان با اصحاب سعادت انتساب ، آن شب را به سر بردند در حالتى كه مانند زنبور عسل زمزمه دعا و ناله و عبادت از ايشان بلند بود؛ بعضى در ركوع و برخى در سجود و پاره اى در قيام و قعود بودند. پس ‍ در آن شب سى و دو نفر از لشكر پسر سعد لعين بر آن قوم سعادت آيين عبور نمودند. ظاهر از عبارت آن است كه به ايشان ملحق شدند و حال حضرت امام عليه السّلام هميشه در كثرت صلات و در صفات كماليه آن فرزند سرور كاينات ، بر اين منوال بوده است . اِبْن عَبْدَ رَبّه از علماى عامّه در جزو چهارم از كتاب ((عقدالفريد))خود ذكر نموده كه خدمت افضل المتهجّدين امام زين العابدين عليه السّلام عرض ‍ نمودند كه چقدر پدر بزرگوار تو را اولاد اندك بوده ؟ در جواب فرمود: عجب دارم كه من چگونه از او متولد گرديدم ؛ زيرا كه آن حضرت در هر شبانه روزى ، هزار ركعت نماز مى خواند! پس با چنين حال چگونه فراغت داشت كه بازنان مجالست نمايد. راوى گويد: چون صبح روز دهم گرديد حضرت سيدالشهداء عليه السّلام فرمان داد كه خيمه بر پا نمودند و امر فرمود كه كاسه بزرگى كه عرب آن را جفنه مى گويند، پر از مُشك فراوان و نوره كردند. پس آن جناب داخل آن خيمه گرديد از براى آنكه نوره بكشد.

 

 

 

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 

 

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

 

جواب دندانشكن عباس عليه السّلام به شمر لعين

 

راوى گويد: فرمان عبيداللّه بن زياد پليد به عمربن سعد نحس ، به اين مضمون رسيد كه او را تحريص مى نموده به تعجيل در قتال و بيم داده بود از تاءخير و اهمال . پس لشكر شيطان به امر آن بى ايمان ، رو به جانب امام انس ‍ و جان آوردند و شمرذى الجوشن ، آن سرور اهل فِتَن ، ندا در داد كه كجايند خواهرزادگان من : عبداللّه ، جعفر، عباس ، و عثمان ؟ امام حسين عليه السّلام به برادران گرامى خويش فرمود: جواب اين شقى را بدهيد گرچه او فاسق و بى دين است ولى از زمره دائى هاى شماست . آن جوانان برومند حيدر كرّار به آن كافر غدّار، فرمودند: تو را با ما چه كار است ؟ آن ملعون نابكار عرضه داشت : اى نورديدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشيد و خود را با برادرتان حسين ، به كشتن ندهيد و ملتزم قيد طاعت يزيد پليد اميرالمؤ منين (؟!) باشيد تا به سلامت برهيد.

 

پس حضرت عباس عليه السّلام به آن پليد، فرياد برآورد كه دستت بريده باد وخدا لعنت كناد مر اماننامه ترا! اى دشمن خدا؛ ما را امر مى كنى كه برادر و سيّد خود حسين فرزند فاطمه عليهماالسّلام را وابگذاريم وبنده طاعت لعينان و اولاد لعينان باشيم ؟! راوى گويد: شمر بى باك پس از استماع اين كلام از فرزند امام ، مانند خوك خشمناك به جانب لشكريان شتافت و بازگشت به سوى نيروهاى خود نمود. راوى گويد: چون آن فرزند سيّد اَنام ، حسين عليه السّلام ، مشاهده نمود كه لشكر شقاوت اثر حريص اند كه به زودى نائره جنگ را مُشتعل سازند و به امر قتال بپردازند و كلام حق و موعظه آن صدق مطلق ، اصلا بر دلهاى سخت ايشان اثر ندارد و نه مشاهده صدور افعال حميده و اقوال جميله آن جناب براى ايشان انتفاعى حاصل است ، به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر تو را قدرت است در اين روز، شرّ اين اَشْقيا را از ما بگردان و ايشان را باز گردان كه شايد امشب را از براى رضاى پروردگار نماز بگزارم ؛ زيرا خداى متعال مى داند كه نماز از براى او و تلاوت كتاب او را بسيار دوست مى دارم . راوى گويد: حضرت عباس ‍ عليه السّلام از آن گروه حق نشناس مهلت يك شب را درخواست كرد. عمرسعد لعين تاءمّل كرد و جواب نداد. عَمْرو بن حَجّاج زبيدى به سخن آمد و گفت : به خدا سوگند كه اگر به جاى ايشان ، تركان و ديلمان مى بودند و اين تقاضا را از ما مى كردند، البته ايشان را اجابت مى نموديم ، حال چه شده كه آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله را مهلت نمى دهيد؟! پس آن مردم بى حيا، يك شب را بهخامس آل عبا، مهلت دادند. راوى گويد: امام حسين عليه السّلام بر روى زمين بنشست و لحظه اى او را خواب ربود، پس بيدار شد و به خواهر خود فرمود: اى خواهر! اينك در همين ساعت جدّ بزرگوارخود حضرت محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و پدر عالى مقدار خويش على مرتضى و مادرم فاطمه و برادرم حسن عليهم السّلام را در خواب ديدم كه فرمودند: اى حسين ! عنقريب نزد ما خواهى بود. و در بعضى روايات چنين آمده است كه فردا به نزد ما خواهى بود. راوى گويد: علياى مخدّره زينب خاتون پس از شنيدن اين سخنان از آن امام انس و جان ، سيلى به صورت خود نواخت و صيحه كشيد و گريه نمود. امام حسين عليه السّلام فرمود: اى خواهر مهربان ، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز.

 

 

 

 

 

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)


[ 26 / 7 / 1393برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

  

نخستين سخنرانى امام عليه السلام در كربلا

 

امام مظلوم برپاخاست و تكيه بر قائمه شمشير خود نمود و به آواز بلند اين كلمات را ادا فرمود:
اى مردم ! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مرا مى شناسيد و عارف به حق من هستيد؟ در جواب آن جناب همگى گفتند: بلى تو را مى شناسيم ، تويى فرزند رسول صلّى اللّه عليه و آله و قرة عين البتول كه دختر پيغمبر است . پس تويى سِبْط آن جناب .
امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آيا مى دانيد كه جدّ بزرگوار من رسولِ پروردگار عالميان است ؟
گفتند: خدا شاهد است كه مى دانيم !
امام عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه جدّه من خديجه بنت خُوَيْلد است و او اوّل زنى بود در اين اُمّت كه اسلام را اختيار و تصديق احمد مختار صلّى اللّه عليه و آله نمود؟
گفتند: خدايا تو گواهى كه مى دانيم !
امام عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آيا مى دانيد كه حمزه سيدالشهداء عموى پدرم على بن ابى طالب عليه السّلام است ؟
گفتند: خدايا شاهدى كه اين را هم مى دانيم !

 

امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم ، آيا مى دانيد كه جعفر طيّار در بهشت عنبر سرشت ، عموى من است ؟
گفتند: خداوندا ما مى دانيم كه چنين است !
باز آن امام برگزيده خداوند بى نياز به آن گروه ستم پرداز، فرمود: شما را به خدا سوگند كه مى دانيد اين شمشيرى كه در ميان بسته ام همان شمشير سيّد اَبرار است ؟
گفتند: بلى ، به خدا اين را هم مى دانيم !
امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم ، اطلاع داريد كه عمامه اى كه بر سر من است همان عمامه احمد مختار صلّى اللّه عليه و آله و رسول پروردگار است ؟
گفتند: به خدا كه اين را هم مى دانيم !
حضرت فرمود: به خدا كه مى دانيد شاه ولايت على عليه السّلام اول كسى بود كه قبول دعوت اسلام از سيّد اَنام نمود و او است آن كس كه پايه علمش ‍ والا و درجه حلمش از همه كس اَرْفَع و اَعْلى است و اوست ولىّ هر مؤ من و مؤ منه ؟
گفتند: به خدا كه اين فضيلت را هم مى دانيم !
اباعبداللّه عليه السّلام فرمود: پس به چه جهت ريختن خون مرا حلال شمرديد و حال آنكه پدرم در روز رستاخيز مردمانى را از حوض كوثر دور خواهد نمود چنانكه شتران را از سرِ آب برانند ولواء حمد در آن روز به دست اوست .

 

گفتند: همه اين فضايل كه شمردى بر آنها علم و اقرار داريم و با وجود اين دست از تو بر نمى داريم تا آنكه تشنه كام شربت مرگ را بچشى !؟ چون آن سيّد مظلومان و آن امام انس و جان ، خطبه خويش را اتمام نمود خواهران و دخترانش استماع كلام او را كردند، صداها به گريه و ندبه برآوردند و سيلى به صورت خود نواختند و صداها به ناله بلند نمودند. امام عليه السّلام برادر خود حضرت عباس و فرزندش على اكبر عليهماالسّلام را به سوى اهل حرم فرستاد و فرمود: ايشان را ساكت نماييد، به جان خودم قسم كه آنها گريه هاى بسيار در پيش دارند.

 

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 

 


[ 26 / 7 / 1393برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

حسین بن علی بن ابی‌طالب، امام سوم شیعیان است. وی در میان ایشان با عنوان‌های امام حسین، ثارالله به معنای خون بهای خدا، خامس آل عبا، سبط، زکی، وفی، سیدالشهداء و اباعبدالله مشهور است. کنیه وی اباعبدالله‌است. سجاد، امام چهارم شیعیان فرزند وی است. او فرزند علی بن ابی طالب و فاطمه دختر محمد پیامبر اسلام است. حسین ۳ شعبان ۴ هجری قمری در مدینه زاده شد و در ۱۰ محرم ۶۱ در کربلا واقع در عراق کنونی در نبرد کربلا کشته شد(بقیه در ادامه مطلب)....


ادامه مطلب

[ 18 / 8 / 1391برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

برای مشاهده این بخش به ادامه مطلب مراجعه کنید.


ادامه مطلب

[ 18 / 8 / 1391برچسب:ویژگی های,بزرگ,اخلاقی,ابا عبدالله,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه